داستان زنگ انشاء از کتاب شلوار های وصله دار نویسنده: رسول پرویزیانتشارت :امیرکبیر نارنج های انبوه کلاس را تاریک می کرد. تازه تخنه سیاه را با نمد پاره ی کثیفی پاک کرده بودند. ذرات گچ درفضا اتاق موج می زد و در ریه ما شیرجه می رفت. هنوز آقای معلم نیامده بود. سید محمود با سر گرش جلوی من نشسته بود و با مهارت تیغ ژیلت را لای تخته میز می کرد، و بعد مضراب وار زیر آن می نواخت و فوراً سرش را روی میز گذاشت ت,پاراگراف,شلوارهای,دارزنگ ...ادامه مطلب